یادداشت های پراکنده
دیگر دست هایم از ذوق کردن ِ زیاد سرد نمی شوند ،یعنی اصلا هیچ کاری باعث ذوق کردنم نمی شود... کار ما گذشته است از زندگی کردن در تاریکی آن هم فقط با شمعی که سو سو می زند ،ما نیازمند پر قدرت ترین پروژکتورها هستیم ! آن هم برای روشن کردن ابهامات زندگی مان... بیچاره کودکانی که 25 ساعته(!) به جای عروسک بازی ،به جای شیطنت ،شاهد دعواهای تلخ پدران و مادرانشان هستند... زنده باد پدرانی که یک تنه و تنها کودکان بزرگی پرورش می دهند حتی به قیمت کوچک شدن خودشان... تنگ است دلم برای قطار بازی های کودکی ،برای به صف ایستادن ها ،برای شور و شوق آن زمان... گاهی خوردن زهر مار از خوردن غصه و درد آرام بخش تر است ،پس...کمی زهر مار لطفا... آدمک ها هم مثل بعضی از متن ها هستند،برای فهمیدن جزییات بیشترشان باید به ادامه ی مطلب رجوع کرد... به نظرم بهتره گاهی همه چی رو بر عکس نگاه کنیم ! اینطوری بهتره... مثلا اگه یه نفر داره لبخند تلخی می زنه اگه برعکس نگاش کنیم دیگه لبخندش تلخ نیست... دست به سینه و آرام نشستم تابهترین نمره ی انضباط را بگیرم... اما روزگار به جای تشویق بدترین پاداش ها را تقدیمم کرد... بعضی وقت ها شهامت بچه ها از ما آدمک ها بیشتره...واقعیت رو می پذیرن اما با قانون خودشون ...
Power By:
LoxBlog.Com |