یادداشت های پراکنده
لطفا پایتان را از کفش دیگران در بیاورید ،بگذارید خودشان راه بروند ! عذر میخوام که یادم نمی ره حالت رو بپرسم. ! آخه دکتر بهم گفته به یاد دوستات باش ،حتی اگه اونا به یادت نیستن.گفته اگه اینجوری نباشم به مریضی آدم بزرگ ها مبتلا می شم !!!! امیدوارم رعد و برق کوچکی به افکار و احساسات آدمکها بخورد ! ای اهورا مزدا; اگر روزی را بدون نیکی به اطرافیانم گذراندم همان روز از زندگی معافم کن... من نیز اعتراضی نخواهم داشت... حتی اگر کل آسمان برایم مثل کرم شب تاب بدرخشد بی یاد خدا یک تکه ی تاریک می ماند.همان یک تکه برای تاریکی آسمانم کافیست... این پروانه ها را می بینی؟اینها را در شیشه ی دلم زندانی کرده بودم و قول داده بودم هر وقت برای همیشه پیشم ماندی آزادشان کنم...ببین...به قولم عمل کردم... تو همان کسی بودی و هستی که قلبم برایش می تپد تو همان کسی بودی و هستی که نفسهایم از دیر آمدنت به شماره می افتد تو همان نیمه ی گمشده ام هستی تو همه ی نگرانی من در این دنیا هستی.... تو....
کوک های قلب وصله پینه شده ام به عشق تو کهنه نمی شوند... بعضی آدمک ها مثل ابرای پنبه ای می مونن ،گاهی اوقات بغض می کنن ،حتی بغضشون هم قشنگه اما...هیـــــچوقت نمی بارن...هیچ وقت... قطار فکرم با یاد تو سوت می زند
Power By:
LoxBlog.Com |